شاهزاده آرین میرزاییشاهزاده آرین میرزایی، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

بقچه عشق

تولد مامانی

دیروز سالگرد تولد مامان وهمچنین سالگرد ازدواج مامان وبابا بود.بابایی از طرف پسر طلا یه کیک و یه شاخه گل مریم که مامانی عاشقشه سفارش داده بودوشب هم شام میهمان پسر قندعسل بودیم(به نقل از بابایی). اولین بار بود فقط سه نفری  خودمون میرفتیم شام بیرون.(حتی بدون کریرت) گل پسر هم خدارو شکر زیاد اذیت نشد وبدقلقی نکرد البته فقط یه کم هااااااااا!!!!!!!بدقلقی نکرد.!!!!!!! کمی ازاحوالات گل پسرم سرمیز شام : اولش خودت روصندلی نشسته بودی ومامانی مراقبت بوداما اینقدر حرکت میکردی مجبور شدم بذارمت روی میزاما اونجا هم آروم وقرارنداشتی وهرچی روی میز بود رو میخواستی بیندازی پایین تا آخرسر هم نوشابه بابایی رو واژگون کردی روی شلوارش .بعد...
28 مهر 1391

وقتی آرین قید خواب شبانه رو بزنه!

عسل مامان مدتیه شب ها بیقرارتر از سابق شدی خوابت کوتاه شده ومدام با گریه از خواب پامیشی. دوباره هم درمحل پوشکت دچار اگزما شدی.مامانی مرتب وزود به زود پوشکت رو عوض میکنه وپاهات رو میشوره وپماد موستلا میزنه.بی اشتها هم شدی. همه اینها بخاطر دندون درآوردنت عزیز دل مادر.باید صبوری کنم تا این دوران سپری بشه.کاشکی همه دردات به مامانی بخوره وتو اذیت نشی گلم. اینا رو گفتم تامقدمه ای باشه برای توضیح رفتاردیشبت  که  مامانی وبابایی رو شگفت زده کرده بود. گفتم بیقرارترشدی بطوریکه بیدارمیشی ومدام گریه میکنی وکلافه هستی اما نه اینکه ساعت 3صبح برپا باشی به طوریکه اولش با گریه شروع کنی وبعدش باشیطنت وبازی ادامه بدی. بله دیشب ساعت 3که...
26 مهر 1391

عمه جون وتبریک روز کودک

امشب عمه جون اومد خونمون ویه کادوی خوشگل برای آرین طلا(به قول عمه جون)آورده بود وقتی هم مناسبتش رو ازش پرسیدم معذرت خواست که دیر شده وکادو رو برای روز کودک درنظر گرفته بود. ممنون عمه جونم زحمت کشیدی دست شما درد نکنه عمه جون این روزها تو محیط کارش خیلی مشغله داره اما این ومیدونیم که یه قلب مهربون به وسعت دریاداره.وآرین رو خیلی دوست داره.                   کادویی عمه جون. ...
25 مهر 1391

حالا نوبت سیسمونی شد

بالاخره نوبتی هم باشه نوبت سیسمونیته.ماهی رو هر وقت ازآب بگیری تازست دیگه. مامان ایران سیسمونی پسر نازم رو روز جمعه 20آبان 90طی یه مراسم بسیار ساده اما باشکوه آورد.مامان جون وعمه جون وخاله نگین ومامان ایران وباباعباس حاضران در این مراسم بودندالبته بغیر از مامانی وبابایی که گل سرسبد بودنداااا قبل از همه بر خودم لازم میدونم دستان پر مهر مادر عزیزم مامان ایران نازنین رو غرق بوسه کنم که سایه پرمهر وآرامش دهنده این بانوی بزرگ ومهربون همیشه در زندگیم مشهودبوده است.مادر عزیزم دوستت دارم وچه کنم که زبانم قادرنیست آنگونه که باید از شماتشکر کنم . پسرم تمام وسایل سیسمونی تو رو حتی ازاستیکر ولوستر وفرش گرفته تاغیره که دراینجا &n...
24 مهر 1391

تولد ارشیا جون

٢٤شهریور تولد2سالگی ارشیا جون بود. تولدت مبارک ارشیا جون . خاله فرانک هم به علت کمبودجا یه مراسم خانوادگی کوچولوگرفته بود وفقط فامیل درجه یک رو دعوت کرده بود.به خاطر همین مامانی تصمیم گرفت در اولین فرصت بعد مراسم تولدارشیاجون بره خونه خاله وگل پسر قند عسل هم باخودش ببره که تفلد بازی کنه. خلاصه دوشنبه این فرصت پیش اومد که تو مطلب (بیقراری آرین )درموردش گفتم.اینم چندتا عکس از دوشنبه شب. اینم کادوهای ارشیا جون که اصلا قابلش رو نداره.به زیادبودنش نیگاه نکنین.(مثلی هست میگه آفتابه لگن100دست شام وناهارهیچی.)یه موتورباتری خور و یه بلوزمرد عنکبوتی و یه شورت ویه پازل داخل کادویی هاهست به اضافه یه ظرف غذا برای روز جهان...
20 مهر 1391

آرین در جستجوی سیم باند ضبط

امروز مامانی کمی کسالت داشت.آقا آرین ما هم طبق معمول نق ونق راه انداخته بود که یالا مامانی با من باید بازی کنی. ماهم اطاعت امر کردیم وآرین کوچولو رو بردیم اتاقش تا رو قالیچه اتاقش که بگونه ای زمین بازیش هم محسوب میشه ماشین بازی کنیم.آخه ماشین بازی رو خیلی دوست داره. خلاصه مشغول بازیت کردم وبااینکه زیادسرحال نبودم دلم نیومد ازت که محو بازیت بودی عکس نندازم اما این سکوت لحظه ای بیش دوام نداشت وآقاآرین از بازی خسته شد.مامانی هم بغلت کردوبردت توی هال تاهم با اسباب بازیهای دیگه ات مشغول شی وهم مامانی که میخواست ناهاررو آماده کنه بتونه کنترلت کنه. {البته قبل از اومدن به هال لباسات رو تعویض کردم چون خودت رو خیس کرده ...
20 مهر 1391

آرین بیقراری میکنه

ساعت 9صبح که مینویسم و هنوز عسل مامان تو خواب نازه چون دیشب دیر و ساعت 5 /2 بودکه خوابیدی وتا الان هم هر یک ساعت بیدار میشی اونم با گریه وجیغ و تابغلت نکنم هم آروم نمیگیری.نمیدونم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ قبلا هم اینطوری بودی اما نه بشدت الان!!!!!!نهایت 2یا3بار در طول شب بیدار میشدی.البته فکر میکنم علتش اینه که دیروز خیلی خسته شدی.دیشب هم خونه خاله فرانک میهمان بودیم وکلی با ارشیاجون بهتون خوش گذشت وبازی کردی واونجا هم تادیروقت قصدخوابیدن  نداشتی. تازه صبح دیروز هم ساعت 11بیدارشدی ودیگه نخوابیدی جز2تا چرت نیم ساعت.مامانی هرکار کرد گل پسر لالا کنه تا عصر زودتر بریم خونه خاله و توهم سرحال باشی اما اصلا فایده نداشت.........نه میخوابیدی...
19 مهر 1391

9 ماهگی

9ماهگیت مبارک باشه دردونه من      برای 9ماهگی گلم یه سگ عروسکی قهوه ای ویه بسته فلش کارت میوه خریدم اما از هیچکدومشون چندان که فکر میکردم استقبال نکردی. اما گزارش کارای گل پسرم توی  این ماه: تو 9ماهگی سینه خیزرفتنت ماهرانه تر شد .طوریکه پله کوچیک 20سانتی والبته تک پله هارو باسینه خیز ویه پل زدن ماهرانه رد میکنی. کشوها ازدستت در امان نیستند ازبس ازبازو بسته کردنشون لذت میبری. این اواخر هم منو که ببینی روی زمین نشسته باشم خودت روباسینه خیز به من میرسونی ولباسام رو محکم میگیری وسعی میکنی بایستی که ازمنم کمی کمک میگیری تا موفق بشی. دونه های ریز از ...
18 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بقچه عشق می باشد